نمایشنامه

پوست پرتقال های آمریکایی

مرگ فروشنده، نام آورترین اثر میلر و برنده جایزه پولیتزر 1949، نگاهی است بر زندگی همه انسانهای شکست خورده ای که تنها با فروختن خود به دیگران هویت داشته و بعد از آن، محکوم به تنهایی و زندگی در خلأ هستند. بیانگر فاصله غیرقابل انکار حقیقت انسان معاصر و رویایی که واقعیت عصر مدرن را به سخره میگیرد.

رویای آمریکای، کلیدواژه ای بود که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به وفور میان هنرمندان مختلف به نقد کشیده شد. حتی آثاری با همین عنوان مثل "رویای آمریکایی" ادوارد آلبی و فیلمها، کتاب ها و نمایشنامه های دیگری تا همین امروز درحال انتشار است. رویای آمریکایی سعی داشت به آنها بقبولاند که با سخت کوشی و تلاش میتوان به یک زندگی خوب، رفاه و آسایش دست پیدا کرد. علت موفقیت مرگ فروشنده نیز تأکید بر همین موضوع است.


جامعه آمریکایی پس از جنگ، به جای تلاش برای رسیدن به یک زندگی با شادی بیشتر، به دنبال زندگی با ثروت بیشتر بود. درست همانند ویلی لومان که به خوبی شکل دهنده این سقوط و حقیقت بود. ویلی لومان شخصیتی است که برای دستیابی به چنین موفقیتی، ناچار به کار و تلاشی پایان ناپذیر است. او همه کارهای درستی که برای میل به این هدف لازم است انجام میدهد و تا آخرین لحظه در تکاپو است، پس چرا در نهایت مسیر خودکشی را انتخاب میکند؟ به نظر میرسد تراژدی داستان در همینجا باشد. میلر به زیبایی مفاهیم اختلاف طبقاتی، تقابل ثروت و رفاه و موفقیت و محبوبیت را به تصویر میکشد. ضمن اینکه به عنوان اولین درام موفق، میتواند بحثهای مهمی درباره عصر مدرن و سایه سنگین سرمایه داری را به میان بکشد.

تا همین اواخر و حتی امروزه، هنوز هستند متفکرانی که اعتقاد دارند سرمایه داری امری طبیعی است و انسان برای رسیدن به طبقه بورژوا، راه دیگری جز تبعیت از قوانین آن را ندارد. یعنی انسان در این راه اراده ای ندارد و چیزی بیش از این در اختیار او نیست. اما اکنون اوضاع کمی دگرگون شده و کم کم تضاد بین این سیستم و سرشت طبیعت انسان خود را آشکار ساخته است. اهمیت دیگر اثر میلر در پرداخت به موقع به همین موضوع است، گرچه حتی خود او هم تا زمان زیادی گرفتار همین تفکر بورژوازی بود.

 


سقوط ویلی لومان در تمام جنبه های زندگیش وجود دارد. او علاوه بر گرفتاری در چنگ سیستم سنگدلی که جز سود چیز دیگری نمیبیند و انسان را به مثابه میوه ای مصرف میکند، از او سود میخواهد و فروشنده خوب را تا زمان سود رسانی حمایت میکند، در چارچوب خانواده خویش نیز سرافکنده و بازنده شناخته میشود. ویلی حتی با تمام فداکاری هایی که همسرش در حقش انجام میدهد، با زنی دیگر همبستر شده و هنگامی که پسرش او را در حضور این زن میبنید، چهره ای جز یک بازنده تمام عیار در نظر پسر ندارد. 

“You can't eat the orange and throw the peel away - a man is not a piece of fruit.”

نقطه مهم دیگری از این سقوط، زمان رویارویی با ویلی هاوارد، پسر رئیس سابقش است که اکنون از دنیا رفته و ویلی بیش از 35 سال برایش کار کرده است. آنجا که ویلی از هاوارد درخواست تغییر محل کار خود را دارد، اما هاوارد اهمیتی به حرفهایش نمیدهد، او را تحقیر و در نهایت هم از محل کار همیشگیش اخراج میکند. تمام گفتگوهای این صحنه به خوبی تضاد منافع و برخورد دو طبقه مختلف را نشان میدهد. هاوارد نسبت به حرفهای ویلی بی تفاوت است، برایش از ضبط صوت میگوید و صدای خانواده خود را پخش میکند، اما ویلی نمیتواند کلامی از خانواده خود بگوید و درنهایت خشمش، موجب اخراجش میشود.


ویلی در همه این موقعیت ها مبارزه میکند و ما این وجه او را میپذیریم، اما این مبارزات به معنی درک درست او از جهان و  موقعیتش نمیشود. او گاهی در افکار خویش به رویاها پناه میبرد و گاهی به دنبال شانس است. گاهی به پیروزی احتمالی فرزندانش دل میبندد و گاهی به پیشرفت شغلی خود.

اگرچه خودکشی ویلی لومان به ظاهر تنها عامل تحقق آرزوهایش مینماید اما این پیروزی احتمالی و بیست هزار دلاری که ممکن است از این راه نصیب خانواده و فرزندانش گردد، در نهایت نمیتواند او را از چنگال این سیستم نجات دهد. گویی میلر هم بر این موضوع تأکید دارد و پیروزی بر سرمایه داری را امری محال ، چه برای ویلی و چه برای هرکس دیگری میشمارد. چرا که هرکس تنها با تبعیت از این راه، حق پیروزی دارد.

  • برچسب ها
author

نویس انده

یادداشتهایی از سرِ ترحم یا بی رحمی، از سرِ سواد یا بی سوادی ، یا از درونِ تصاویرِ سیاه و سفیدِ کدرِ متمایل به رنگی