بازگشت دوباره آلمادوار به دوران فیلمهای چرک و کثیفی که هیجان را از نگاه دیگری جستجو میکرد. با تکرار تم های آشنای همیشگیِ خیانت، عشق، لذت و ترس با داستانی که عقده های انسانی را از میان چشمان شخصیتهایش برملا میکند.
این یک ملودرام آشنا از جنس آثار قبلی آلمادوار، در باب زنان و پیچیدگی هایش نیست، اگرچه باز هم زن حضور موثری دارد اما ایده اصلی آن، شاید شبیه به سرگیجه، در بازآفرینی همان معشوقه قدیمی و اختگی مردان، در حل معضلات روانیشان است.
فیلم با معرفی شخصیتی به نام vera آغاز میشود. زنی با زیبایی سحرانگیز، که به شکل عجیب و مرموزی در یک اتاق و به تنهایی زندگی میکند. کمی بعد، ما با شخصیت دکتری به نام رابرت آشنا میشویم که درحال معرفی آخرین کشف خود در زمینه پوست انسان است. پوستی که کهنه نمیشود، نمیسوزد و همیشه مثل روز اول باقی میماند. اگرچه بعدتر مشخص میشود که تحقیقات او در راستای این کشف غیرقانونی بوده و او از یک انسان برای آزمون و خطای آزمایشاتش استفاده کرده است. حالا ارتباط بین vera و دکتر مشخص شده. او در منزل دکتر زندانی شده تا تحت آزمایشات عجیب او قرار بگیرد و گویا خود از این موضوع شکایتی ندارد. با ادامه فیلم ما با داستانهای دیگری مواجه میشویم. آلمادوار به سبک همیشگی خود چندین داستان را مانند قطعات پازل مقابلمان میگذارد و به آرامی کنار هم میچیند.
رابرت از حوادثی در گذشته همسرش رنج میبرد. همسر او در یک تصادف رانندگی میسوزد و تقریباً تمام پوستش را از دست میدهد. رابرت برای نجات او سالها تلاش میکند اما یک روز که همسرش ، به صورت اتفاقی چهره سوخته خود را در انعکاس شیشه میبیند، از وحشت خود را به پایین پرتاب میکند. دختر رابرت هم که شاهد این ماجراست، از ترس این اتفاق، دچار مشکلات روانی ای میشود که تا بزرگسالیش در خود دارد. در ادامه هم ما او را در یک مهمانی میبینیم که همراه با پسری که از او خوشش آمده به باغی در آن اطراف میرود و توسط او مورد تجاوز قرار میگیرد. پسر که البته از مشکلات دختر آگاه نیست، ناگهان با فریادهای او مواجه میشود و از ترس او را بیهوش کرده و از باغ فرار میکند.
What a madman's love can achieve
در ادامه دختر با شدت گرفتن بیماریش ، بر اثر ترس این قضیه میمیرد، رابرت پسر را پیدا میکند و به شکل عجیبی او را زندانی میکند تا فیلم از یک ملودرام روانی به سمت ژانر وحشت هم گریزی بزند.
عجیب ترین قسمت داستان اما زمانی رخ میدهد که رابرت بر روی پسر عمل تغییر جنسیت انجام میدهد و او درپایان تبدیل به همان دختری میشود که در اتاق رابرت زندانی است. پسر تا سالها مخفیانه و به دور از خانواده ش گم شده و هنوز هم با زن بودنش کنار نیامده است. البته که انتقام ، آخرین راه نجات اوست و همانطور که انتظار میرود، سرانجام با کشتن رابرت موفق به فرار از آن خانه و همه آن اعمال وحشتناک میشود.
فیلم، با همه احوالات عجیبیش، به شکل قدرتمندی ما را تا لحظه آخر پای خود نگه میدارد. اگرچه داستان با ته مایه آشنای "دکتر دیوانه و مخلوقات ترسناک" ذهن را به سمت آثار مشابهی نظیر فرانشکتاین و ... میبرد، اما کارگردانی بی نظیر آلمادوار در کنار هم قرار دادن این قطعات و فرم قصه گویی ای که با خرده داستانهای متعددش در ابتدای فیلم، به نظر میرسد غیرقابل سرهم بندی باشد، ساختار منسجمی به خود گرفته و یک دست میشود.
با طیف پررنگی از ژانرهای متعدد که به زیبایی و همچون شن های روان بر روی یکدیگر سُر میخورند و از خلال یک داستان عاشقانه و پیچیده، به تریلری روانشناختی میرسد که سرشار از لحظات ترسناک و برآشوبنده است، تا جایی که خود آلمادوار هم فیلمش را اثری در ژانر وحشت معرفی میکند.
بازی باندراس که گویی فقط برای آلمادوار زاده شده و بیرون از جهان او، همچون موجودی بی مصرف به نظر میرسد، بسیار حساب شده و دقیق است. رابرت هم دکتر نابغه و قاتل خونسردی است که از انجام آزمایش بر روی هر نوع موجود زنده ای لذت میبرد و هم مرد پریشان احوالی که در یاد همسر از دست رفته اش ، به خود میپیچد. باندراس در ترکیب تمام این لحظات موفق است و به زیبایی پیچیدگی شخصیتش را نشان میدهد. موسیقی، طراحی صحنه و لباس مثل همیشه کم نظیر و چشمگیر و خون، رنگ قرمز و دایره هم به وفور یافت میشود.
پوستی که در آن زندگی میکنیم، شاید تکمیل ایده های نیمه تمامی بود که آلمادوار، بعد از دوران نسبتاً موفق فیلمهای اولش به آن رجوع کرد. با همان میزان از خشونت و ساختار گستاخانه ای که از جسارت بیش از حد او خبر میداد. و با طرح پرسشی اساسی در باب "نگاه کردن" : مردها به زنها نگاه میکنند و زن ها تماشا شدن خویش را نظاره میکنند.