سینمای اروپا

دست های آلوده

این فیلمی است که با روشنایی روز و میان شهر آغاز و با تاریکی و بیرون شهر ، به پایان میرسد. روایتگر برهه ای از یک زندگی فقیرانه، که در چرخ گوشت عظیم سرمایه ، در جامعه ای که دروغ و تزویر را میپسندد، هضم شده و چهره کریه ش را به رخ میکشد.

جامعه ای که احترام پوشالیش را به سرمایه دار اختصاص میدهد و هرکس که درون آن پول ندارد، محکوم به گناه و مرگ است. جامعه ای که حتی در دوران شکوفایی اش در نیمه دوم قرن بیستم (در فرانسه) هم به خرد کردن ضعفا ادامه می دهد. به حرفه قدیمیش.
این آخرین و تلخ ترین فیلم برسون و شاید به روز ترین آنها باشد. به روز شدن همه شرارتها و گناهانی که در فیلمهای قبلی دامن یک فرد را میگرفت و حالا به یک جامعه نفوذ کرده است. گویی سرانجام همه آن انسانهای پلید، حال یکجا و کنار هم جمع شده اند. 



"نوربر" نوجوان بی پولی است که یک اسکناس تقلبی 500 فرانکی را به یک مغازه عکاسی قالب میکند. عکاس که از این رو دست خوردن عصبانی شده، همان اسکناس را همراه با دوتای دیگر به یک کارگر مواد سوختی به نام "ایوون" میدهد. کارگر ساده، وقتی که همان اسکناس را به یک کافه چی میدهد، متهم پخش اسکناس های جعلی میشود. به دادگاه میرود و آنجا، عکاس همراه با دستیارش "لوسی ین" که رشوه گرفته تا چیزی از اسکناس جعلی لو ندهد روبرو میشود. "لوسی ین" به دروغ میگوید که هرگز او را ندیده است. دادگاه "ایوون" را با تحقیر و تکبر فراوان تبرئه میکند ، اگرچه او کارش را از دست میدهد. کمی بعد ، او که به دنبال کار میگردد، قبول میکند که راننده اتومبیل افرادی شود که در حال دزدی از محلی هستند. او که از این موضوع خبر ندارد،مجدداً توسط نیرویهای پلیس دستگیر شده و این بار به 3 سال زندان محکوم میشود. درطول دوران حبس، به او خبر مرگ کودکش را میدهند. او که دیوانه شده به انفرادی فرستاده میشود. در همین بین، "لوسی ین" هم که در عکاسی مشغول به کار بود، به دلیل تغییر قیمت اجناس مغازه از آنجا اخراج میشود و دلیل کارش را حقه بازی رئیسش میداند.

?are you expecting a miracle

بلافاصله بعد از آن ، به کمک دو دوست دیگرش شبانه از همان مغازه که کلیدش را نگه داشته بود سرقت میکند. "ایوون" سرانجام از زندان آزاد میشود، به مسافرخانه ای میرود و صاحب آنجا را میکشد تا بتواند پولهای گاوصندوق را بردارد. چندی بعد، وقتی که پیرزنی تنها را با اسکناسهایی داخل کیف میبیند، به دنبالش راه میفتد و او را تا خانه ش تعقیب میکند. زن بی پناه اما او را به خانه ش راه میدهد و با وجود مخالفت شدید همسرش از او مراقبت میکند. یک شب بعد از اینکه ایوون موفق به پیدا کردن پولهای داخل خانه نمیشود، با تبر تمام اعضای خانواده را میکشد و سرانجام خود را تسلیم پلیس میکند و همه قتلها را گردن میگیرد.


"پول"  نشانگر جامعه ای است که همه چیز را وارونه میخواهد. مثل مادر نوربر که به او می آموزد چگونه دروغ بگوید، روی ادعایش پافشاری کند و دست آخر هم بگوید : "هرچه گفتند انکار کن!".

معرفی ایوون با دستها آغاز میشود. دستهایی که در سینمای برسون مقدسند و فکر میکنند. ایوون با دستهایش معرفی میشود، نه چهره اش. در حالی که شیلنگ سوخت را از مخزن برمیدارد، سرجایش میگذارد ، قبض کارگری را میگیرد، دستگیره در مغازه دردسرساز را باز میکند و در پایان، آن اسکناسهای تقلبی را در جیب میگذارد. بی آنکه حتی آنها را بشمارد.

این معامله ی عدالت بشری است که او را با این دستهای قدیس وار، که از دستهای مارتیال هم زیباتر است به چنین سرنوشتی میکشاند. که عدالت را به شیوه ای شخصی تعبیر کند. درست مثل لحظه ای که با چمدانهایی در دو دست ، همچون سمبل عدالت، بالای سر پیرزن فریاد میزند : "پول کجاست؟". پیرزنی که ایوون به او پیشتر گفته بود که از کشتن لذت میبرد. این دستها هستند که یقه ی گارسن را میگیرند، یقه همبند ایوون را میگیرند و در پایان، آن تبر سهمگین را بلند میکنند.



ایوون کارگر زحمت کشی بود که حالا به قاتلی بی رحم تبدیل شده است. این تحول به قدری عجیب و باورنکردنی است که ما ، ذره ای حس همدلی با او نداریم. این هنر برسون است که بازی ها را این چنین استیلیزه میکند. این اساس سینمای اوست. سینمایی که میخواهد با فاصله گذاری شدید بین مخاطب و خود، ما را از بند هر نوع احساس رها کند، اما عجیبتر آن است که فیلم، نه تنها خسته کننده نیست، که بسیار سرپا و جذاب پیش میرود.

این عنصر "کشش" است که در نبود حس، در جای جای صحنه ها دیده میشود. این زیبایی و ایجاز بی نظیر، شاهکار برسون است که همه چیز را در خلاصه ترین شکل ممکن پیش رانده و داستان را به کوتاهترین شکل ممکن تعریف میکند.

برسون پول را بر اساس داستان اسکناس تقلبی تولستوی ساخته است. داستانی که به شر، گناه و بخشش میپردازد، مضامینی که بیشتر به جهان داستایوفسکی نزدیک است تا جهان تولستوی منادی اخلاق. همچون برسون که به داستایوفسکی نزدیکتر است تا تولستوی. نشان به آن نشان که تبری در پایان فیلم، بانوی پیر نیکدل را به دنیایی امیدوارانه تر از این جهان تلخ و تیره میکشاند، تبری که گویی از دستان راسکولنیکف آمده و در آینده ای نه چندان دور، به هفت تیر تراویس بیکل تبدیل میشود.


  • برچسب ها
author

نویس انده

یادداشتهایی از سرِ ترحم یا بی رحمی، از سرِ سواد یا بی سوادی ، یا از درونِ تصاویرِ سیاه و سفیدِ کدرِ متمایل به رنگی