سینمای اروپا

همه چیز برای پسرم

همه چیز درباره مادرم، سرآغاز راه پرشکوهی است که آلمادوار در اوج شناخت و زیباشناسی خویش، از زنانگی پیچیده انسانهای مطرود و منزوی شروع میکند تا رنج و سرمستی را با گذر از سرنوشت، به حیاتشان ببخشد.

غلیانی تمام ناشدنی و لبریز از احساس، که در هماهنگی سبک و قصه و فرم به تکامل رسیده و روح مخاطب خویش را سرشار از احساساتی وصف نشدنی ، در بیان سرگذشت شخصیتها میکند. همچون زخمی توأمان با لذت که ذره ذره در وجودمان رسوخ میکند و از نظر پنهان میماند : "آن گاه که خداوند هدیه ای به تو عطا می کند، تازیانه ای نیز در دستت می نهد. این تازیانه برای تنبیه خویشتن است. "

آلمادوار بزرگ، با استادی تمام در روایت و خلق شخصیتهای پیچیده ، این بار قالبی احساسی تر را برای این ماجرا انتخاب میکند.

او پیش تر نشان داده بود که در وصف و هجو دیدگاههای معاصر، نظیر جنسیت و خشونت هیچ تعارفی ندارد. با فیلمهای بحث برانگیز و جنجالی ای  که هریک به نوعی بیانی عریان و صریح از مشکلات و چالشهای گوناگون در باب ناهنجاری های جنسی، دیدگاههای سنتی جامعه و نقش پررنگ خشونت در شکل گیری آن بود. چه بسا که در میان این داستانها، از روایتهای شخصی خویش و پرده برداری از مشکلات خود هیچ ابایی نداشت. شخصیتهای او، انسانهایی عجیب و غالباً با گرایشات همجنس خواهانه، دوجنس خواهانه یا درحال گذار از یک جنسیت به جنسیتی دیگرند. هرچند نگاه و پرداخت جسورانه او در دوران پس از جنگ، برای جامعه ی پسافرانکویی حیرت انگیز و عجیب و مایه پیدایش نظرات متناقض درباب فیلمهایش شد، جای تردیدی نیست که او اصلی ترین چهره در شکل گیری موج نوی اسپانیایی و مهمترین کارگردان پس از لوئیس بونوئل کبیر است. همه چیز درباره مادرم، با کسب جایزه اسکار، موجب معرفی او به جهانیان هم بود.

فیلم در یک بیمارستان آغاز میشود و مانوئلا، مسئول هماهنگی پیوند اعضای بیماران است. او که در کنار پسر جوانش به نام استبان زندگی میکند. استبان تنها فرزند او و همه زندگیش، نویسنده ای است که دوست دارد از سرگذشت پدر گمشده خود اطلاع پیدا کند.
در یک شب بارانی استبان به مناسبت تولد خود به همراه مادرش به دیدن نمایش "اتوبوسی به نام هوس" میروند. بعد از اتمام نمایش، استبان که برای گرفتن امضا از بازیگر اصلی نمایش "هوما" به سمت خودرویش میدود، ناگهان با خودرویی دیگر تصادف کرده و میمیرد. آن هم لحظه ای که هنوز زمان زیادی از آشنایی ما با این مادر و پسر نگذشته و انتظار داریم داستان حول رابطه دونفره این دو بچرخد. با این شروع جسورانه، به جهان فیلم وارد میشویم. 

 

بعد از مرگ استبان، مادرش برای برآورده کردن آرزوی او، در اطلاع از سرگذشت پدر، به شهر بارسلون سفر میکند. آنجا به محله تن فروشان میرود تا با یکی از دوستان قدیمیش به نام "آگرادو" صحبت کند. "آگرادو" زنی مهربان و ترانسکشوال است که زمانی با پدر استبان، یعنی "لولا" زندگی میکرده. در ادامه آنها برای یافتن او، نزد روزا میروند. او هم دختری است که در صومعه کار میکند و برای تن فروشانی که اعتیاد خود را ترک کرده اند، شغل پیدا میکند. آنها از روزا میخواهند که به آنها جایی برای خوابیدن بدهد اما او نمیتواند. بعد از اتفاقات گوناگون، مانوئلا که هرشب به یاد پسرش به دیدن نمایش اتوبوسی به نام هوس میرود با هوما، دوست شده و دستیار شخصی او میشود. هوما از ماجرای مرگ استبان در آن شب بارانی آگاه و به شدت متأثر میشود. در ادامه، روزا که حالا حامله شده است، نزد مانوئلا میاید و از او میخواهد در کنارش زندگی کند. او که حالا مبتلا به ایدز شده، سرانجام افشا میکند که زمانی با لولا ارتباط داشته و این بچه اوست.

سرانجام، روزا هم میمیرد و ما لولا را در مراسم خاکسپاری، در گوشه ای نشسته روی سکو میبینیم. مانوئلا پیش او میرود، ماجرای استبان را برایش تعریف میکند و فرزند تازه به دنیا آمده روزا را به او نشان میدهد. چندی بعد لولا هم میمیرد، مانوئلا فرزند روزا را که به شکلی معجزه آسا از ایدز (به دلیل ابتلای پدر و مادرش) جان سالم به در برده به مادرید برمیگرداند و بعد از دوسال ، مجدداً به بارسلون برمیگردد. آگرادو حالا دستیار هوما شده و کودک روزا، که استبان نام داشت صحیح و سالم است.


هر سه زن ، به شکلی عجیب در گوشه ای از زندگی با لولا ارتباط داشته و از او زخمی ترمیم ناپذیر خورده اند. با کسی که خود نیز ترانسکشوال و مطرود از جامعه است. 
عجیب آنکه هریک حسی توأمان از دلتنگی و نفرت را در بیان روایتشان از او دارند. حتی مانوئلا بعد از همه این رنجها. در لحظه ای که کودک را به نزد او میبرد و عکسی از استبان، پسرش را به او میسپارد. گویی آلمادوار، وجه زنانه او را به عاملی موثر و مکمل، در ارتباط تنگاتنگ و فراموش نشدنی او با هر سه این زنها میداند.

این همان نگرش خاص و جسورانه ای است که آلمادوار به این قشر از جامعه نشان میدهد. از انسانهایی محقر و دورافتاده، که به شکلی پیچیده و ظریف ، زیر نگاه دقیق او قرار گرفته اند.

Manuela: Women will do anything to avoid being alone

همه چیز درباره مادرم، همچون الماسی چندوجهی از معانی و مسائل تو در تو است. از مفهوم خانواده که در آغاز از هم فرو میپاشد و در پایان، به شکلی جدید و نوپا، شکل میگیرد. از بازی، نقش و نمایش، که به شکل پررنگتری اینجا جاری است. از ارجاعات متعدد به اتوبوسی به نام هوس ، تا مانوئلایی که خود را همان استلا میداند. از بازی در بازی. مانوئلا لحظاتی پیش از مرگ استبان، در ویدئویی تبلیغاتی از اهدای عضو بازی میکند و چند لحظه بعد، اعضای واقعی فرزندش را اهدا میکند. در نمایش اتوبوسی به نام هوس بازی میکند و در زندگی شخصیش هرروز استلا میشود. یا آگرادویی که در آن شب پایانی، به روی صحنه میرود و داستان شخصی خود را، به شکلی طنز روایت میکند. و زن، زنانگی و رنگ قرمز، که دستمایه اصلی تمام آثار استاد است.


مثل همیشه طراحی صحنه و موسیقی باشکوه است. بازیها در اوج قرار دارند و پیچیدگی نقشها، در لوای این داستان تو در تو، به قدری بالاست که آلمادوار میگوید، نقشهایم را برای بازیگرانم مینویسم. بازیگرانی که خانواده من و بخشی از وجود من هستند. این اولین همکاری بلند پنه لوپه با آلمادوار و نمایشی فراموش نشدنی از سیسیلا روث در نقش مانوئلا است.

این فیلمی است که همچون جریان آب، راه خود را به سمت قلب تماشاچی پیدا کرده و به شکلی کم نظیر به اعماق آن رسوخ میکند. نمایشی عظیم از سایه ناپیدای انسانهای اصیل، که در جامعه ای محکوم به حدف زیست میکنند و اراده، عشق و احساسات، تنها ابراز وجودیشان است.



 

author

نویس انده

یادداشتهایی از سرِ ترحم یا بی رحمی، از سرِ سواد یا بی سوادی ، یا از درونِ تصاویرِ سیاه و سفیدِ کدرِ متمایل به رنگی