سینمای اروپا

نوشتن همچون نقاشی

"درد و افتخار"، غزل بلند و خوش قافیه فیلمسازی است که حالا در دوره چهارم کاری خود تصمیم دارد میل به درون کاوی خویش را به شکلی عمیق و حماسی تکمیل کند. با ساخت جهانی آرام و تدریجی، که از خلال ترکیب و درهم آمیزی رنگها، تا فانتزی و خیال شکل میگیرد و ما را با وجدی عظیم روبرو میسازد تا درپایان، آینده و گذشته را به صورت توأمان پیش چشمانمان ظاهر سازد. این فیلم، شخصی ترین اثر آقای آلمادوار و گویی صمیمانه ترین آنهاست.

"درد و افتخار"، داستان زندگی فیلمسازی است که حالا پس از گذر از سالها افتخار و دورانی موفق، در زندگی شخصی خود دچار رخوت و خلوتی چخوفی شده که اجازه ساخت اثری جدید را به او نمیدهد. از دردهای جسمانی مختلف که در ابتدای فیلم، به تفصیل و تفکیک و از خلال تصاویر پزشکی به ما معرفی میشود تا دردهای روحی ای که هرکدام ریشه در نقطه ای نامعلوم از زندگیش دارد و در ترکیبی پیچیده از گذشته از آینده، جسم و جانش را آزار میدهد.



فیلم با نریشن سالوادور مالو در نقش آقای کارگردان شروع میشود. نمای آغازین فیلم، او را زیر آبهای استخری نشان میدهد و به آرامی، وارد فضای ذهنی او میشود. با داستانی که از زندگی خود میگوید.

سالوادور به بهانه ترمیم نسخه آخر از فیلم مشهورش که 30 سال پیش ساخته بود، با بازیگر اصلی فیلمش که در همان زمان با او به مشکل خورده بود روبرو میشود. دیدار دوباره آنها، سرآغازی بر آشتی مجدد آنها و رجوع سالوادور به خاطرات گذشته اش است. خاطراتی که از طریق فلش بک به تصویر کشیده میشوند و ما را به لحظات خاصی از کودکی او میبرند. این دیدار مجدد البته چندان هم بی خطر نیست و اعتیاد دوباره او به هروئین را باز می آورد.

هر دو در پی بازآفرینی خویش هستند. سالوادور سالهاست اثر جدیدی نساخته و به خیال خود، دیگر قوای جسمانی سابق را ندارد. آلبرتو نیز مدتهاست نقش تازه ای ایفا نکرده و به قول سالوادور، اعتیاد و سنگینی اش ، که دلیل دعوایشان در آن زمان بده، مانع پیشرفتش شده است. فیلم با سیری تدریجی ، اشتیاق انسانها به زندگی و خویشتن را نشان میدهد. آلبرتو متنی را که سالوادور سالها پیش نوشته و "اعتیاد" نام دارد از او میگیرد و به خواست خود او، بدون ذکر نامی به روی صحنه میبرد. متن، شرح زندگی و کودکی سالوادور، از دوران کودکی، عشق بی حد و حصرش به سینما، نجات و حیاتش به خاطر فیلمها و زندگی در کنار معشوقه هم جنسی است که روزی بدون خداحافظی او را ترک میگوید و با حسرت و شوری از دست رفته تنها میگذارد. شور و شکستی که همه جوانیش را دربر میگیرد.

“Love is not enough to save the person you love”

فصل اجرای مونولوگ در فیلم، درخشان است. با پرداختی موجز، دقیق، و پراحساس از تمام لحظات شاعرانه ای که فیلمساز خود تجربه کرده و حالا آلبرتو، با بغضی فروخورده و به روی صحنه ای خالی، که تنها شامل یک صندلی و پرده ای برای نمایش چند عکس است، آن را اجرا میکند : "وقتی بچه بودیم سینما بوی شاش میداد و عطر نسترن و نسیم خنک تابستانی". یکی از احساسی ترین صحنه های همه آثار آلمادوار.

 

در خلال اجرای این مونولوگ، معشوقه قدیمی سالوادر که در خود اجرا هم به او اشاره شده، به شکلی اتفاقی به دیدن این اثر میاید و بعد از اجرا، مشخصات و نشانی او را از آلبرتو میگیرد. همان شب به او زنگ میزند و به دیدنش میرود. او حالا ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است، اما هنوز هم رنگی از عشق و خوشی، در نگاهش یا نگاه هردویشان نسبت به یکدیگر دیده میشود. با لبخندهای کوچک و چشمهای شیطنت باری که تمام آن روزهای شیرین و تلخ را به ساده ترین شکل ممکن به دوش میکشد. گویی کلید کل فیلم در همین مواجهه مجدد است. سالوادوری که در لحظه خداحافظی، از همخوابگی مجدد با دوست و معشوقه سابق خودداری میکند، هروئینهای باقی مانده را نیز دور میریزد و دوباره به هیبت سابق خود رجوع میکند.

بخشهایی پایانی فیلم، به مواجهه سالوادور با مادر پیرش میپردازد. به تقابل کودک و مادری که هنوز نسبت خود را حفظ کرده اند و انتظاری که از یکدیگر دارند. در خواستِ مادر از فیلم نساختن از زندگیش تا همه آن وصیت های مراسم تدفین. این مواجهه ، در تکمله همان فلش بک ها و روایتهای کوتاهی که از دوران کودکی سالوادور و نقش پررنگ مادر در پیشرفت و جایگاه فعلی او دیده شد، قرار گرفته و در ادامه با نمایش اولین مواجهه او با جنسیت و تابلوی نقاشی ای که درکودکی از او کشیده میشود قرار میگیرد تا به شکل حیرت انگیزی، تمام اجزای فیلم را همچون نقش و نگارهای پرکار یک قالیچه، نشان دهد.


بازی آنتونیو باندراس در نقش سالوادور، گویی تصویری عینی و غیرقابل جایگزین از فیلمسازی است که با احوالاتی عجیب و رنجور، در پی چنگ زدن به گذشته و بازیابی طراوت خویش است. با فرسنگها فاصله از تمام نقشهای پیشین و پیچیدگی و ظرافتی که در پس چشمانی خسته و لبخندی گذرا بر صورتش نقش میبندد.

صحنه نهایی فیلم، با شکستن تمام تصورات قبلی و نمایش رستگاری سالوادور در پیدا کردن شجاعت، ستیز بر مشکلات شخصی و خلق اثری جدید، این حدیث نفس پر رنج و افتخار را به پایان رسانده و ما را در جهان حسرت انگیزش تنها میگذارد.

author

نویس انده

یادداشتهایی از سرِ ترحم یا بی رحمی، از سرِ سواد یا بی سوادی ، یا از درونِ تصاویرِ سیاه و سفیدِ کدرِ متمایل به رنگی