"کله پاک کن" یا چرا به دنیا میایم؟
کله پاک کن، فیلمی به غایت پیچیده ، پر رمز و راز و غامض است که ظهور پدیده ای به نام دیوید لینچ را به سینما اعلام میکند.
شخصی ترین و "تمام عیارترین" فیلم لینچ (به نقل از خودش) با تنها 20 صفحه فیلمنامه ، 5 سال زمان ساخت و 1 سال زمان صداگذاری ، با انبوهی از نشانه ها ، صداها و آواهای عجیب و غریب، حالا تبدیل به فیلم کالتی شده است که نمونه ای ندارد.
کله پاک کن، داستان جوانی به نام هِنری و کابوسهای دهشتناک روزمره اوست. فیلم با نمای سر هنری که با یک سیاره بی هویت ایمپوز شده است ، شروع میشود. درون این سیاره یک کارگر زندگی میکند. وقتی هنری دهان خود را باز میکند، یک موجود شبیه به کرم به بیرون میجهد. کارگر دستگاهی روبرویش دارد که از سه هرم تشکیل شده. حرکت اولین اهرم موجب حرکت کرم، دومین اهرم موجب ایجاد یک چاله پر آب بر زمین و سومین اهرم موجب پرتاب کرم به درون چاله برآب میشود.
سپس دوربین از درون این چاله بیرون میاید و ما وارد زندگی هنری میشویم. درحالیکه از یک منطقه صنعتی و فضای کارخانه، به سمت آپارتمانش میرود و همیشه برای رفتن به منزلش، از آسانسور استفاده میکند. هنگام رسیدن به در و پیش از باز کردن آن، همسایه روبروییش که زنی مرموز است به او خبر میدهد که برای شام به خانه مِری و خانواده اش دعوت شده است. او به خانه مری میرود، در آنجا جوجه چروکیده ای به او تعارف میشود. جوجه در کمال تعجب حرکت میکند و هنگامی که هنری چنگالش را داخل آن فرو میکند، خون ریزی کرده و مایه لزجی از داخلش بیرون میریزد. کمی بعدتر میفهمیم که مری و هنری پیش از این باهم خوابیده اند و از این رابطه یک بچه به دنیا آمده است. بچه که موجودی کرم مانند است، موجب سکونت موقت هنری و مری در آپارتمان هنری میشود، اما صدای آزاردهنده گریه بچه، مری را دوباره به خانه اش فراری میدهد. هنری در نبود مری و درحالیکه به زن همسایه فکر میکند به رویا فرو میرود و وقتی بیدار میشود میبیند که بچه مریض است. او به خاطر مریضی بچه و گریه های مداومش نمیتواند خانه را ترک کند، پس با نگاه کردن به رادیاتور وارد خیالات خود میشود. از این جا به بعد ما وارد رویای هنری میشویم. در آنجا او زنی را با گونه های متورم میبیند که روی صحنه کوچکی درحال رقص و آواز است و موجودات کرم مانندی که از سقف به روی صحنه میریزند را زیر پا له میکند. در اتاق هنری نیز مری به تخت برگشته و از درد به خود میپیچد. در صحنه ای دیگر، زن همسایه از تاریکی وارد خانه میشود، هنری را اغوا میکند و در تخت با او همخواب میشود. تخت تبدیل به حمامی از شیر میشود و هنری و زن همسایه را به داخل خود فرو میبرد.
?Mrs. X: So Henry, what do you do
دوباره صدای زنی که روی صحنه است از پشت رادیاتور شنیده میشود، او با آواز هنری را فرا میخواند : "در بهشت همه چیز خوب است". هنری پا به صحنه او میگذارد، دستهایش را میگیرد و با نوری سفید از بین میرود. سپس یک کارگر وارد صحنه میشود و کرمهای له شده را از روی زمین جارو میکند. هنری خود را در دادگاه میبیند، درحالیکه سرش از جا در آمده و در آسمان درحال پرواز است. پس از سقوط سر، پسر بچه ای آن را میگیرد و به کارخانه تولید مداد با پاک کن میبرد. در صحنه بعدی هنری از خواب بیدار میشود، به دنبال زن همسایه میرود و وقتی که در خانه اش را باز میکند، او را با مرد غریبه ای میبیند. وقتی که در را میبندد، بچه اش با تمسخر به او میخندد، پس او بانداژ دور بچه را باز میکند و با شکافتن قلبش او را میکشد. سپس دوباره به صحنه زنی که گونه های متورم دارد برمیگردد، او را در آغوش میکشد و فیلم با تصویر سیاه رنگی به پایان میرسد.
همانطور که میبینیم، لینچ دنیایی برآمده از رویا و نماد ساخته است. نمادهایی که به مانند سایر آثارش ما را با معانی گوناگونی مواجه میسازد و البته اینجا هم مشکلات درونی و شخصیتی فرد ، ریشه تمامی آنهاست. از همان ابتدای فیلم ، میتوان حس کرد که هنری از چیزی میترسد. گویی درحال فرار از چیزی است یا باید تقاص کاری را پس دهد. او خطایی کرده و برای رهایی از آن ، به دامن رویاها پناه میبرد. اگرچه در رویا همه چیز وارونه و مطابق با خواست او شکل میگیرد اما درپایان این حقیقت و تباهی است که بر همه چیز پیروز میشود. این همان خط داستانی آشنایی است که در آثار بعدی لینچ نظیر اتوبان گمشده و شاهکار جاده مالهالند نیز میبنیم.
در کله پاک کن، ما در سراسر فیلم با کرمهایی روبرو هستیم که شکلی اسپرم مانند دارند. همه چیز حول نابودی آنها توسط افراد مختلف شکل میگیرد، از له شدن شان زیر پای زن با گونه های برجسته (درعالم رویا) تا پرتاب شدنشان به دیوار توسط هنری و البته کشتن بچه ای که اندامی شبیه به کرم دارد. کرم ها موتیف اصلی فیلم و یادآور گناه هنری هستند. چنانکه او برای رهایی از آنها به رادیاتور خیره میشود، هرچند راه فراری ندارد.
علاوه براین، هنری بر سر میز شام نیز با مرغهایی مواجه میشود که به شکلی اروتیک با پاهایی رو به هوا و حفره ای در میانشان، حرکت میکنند و ما را به یاد عمل جنسی می اندازند، پس سعی میکند آنها را با چنگال از بین ببرد. این تصاویر و نمونه های دیگر از مانند پس زدن مادر مری توسط هنری و تلاش ناموفق برای معاشقه در تخت خواب، همگی نشان از ناپسند/سبک شمردن سکس میدهد. هنری بچه خود را از بین میبرد و برای رهایی از عذاب آن ، به عالم رویا میرود تا بخشیده شود. به دادگاه الهی میرود (صحنه تریبون)، گناهانش نیز توسط کارگر پاک میشود، اما در پایان باز هم این مرگ است که به آغوشش میاید. پس چاره ای جز خودکشی ندارد.
فیلم، علاوه بر همه اینها، موتیفهای دیگری هم دارد که در آثار بعدی لینچ تکرار میشوند. توجه به صحنه و تئاتر برای دیده شدن یا برجسته بودن کاراتر دردمند ، همانگونه که در مرد فیل نما یا مخمل آبی میبینیم. پرده های حائل ، مانند پرده آبی مخمل آبی در عنوان بندی فیلم، دیدار دانشگاهیان از مرد فیل نما از ورای پرده ها و منزل هنری و پرده هایش در کله پاک کن. همینطور زن اغواگر و تمرکز بر لبهایش، در بزرگراه گمشده، جاده مالهالند و البته کله پاک کن. زنانی که در قامت نقطه اوج و تمایل فرد قرار گرفته و نقش کلیدی ای در داستان دارند.
همه این تشابهات و نمونه های دیگر، میل ما را برای دیدن چندباره آثار لینچ بیشتر میکند اما آنچه بیش از همه اهمیت دارد، فارغ از تمام نمادها ، نشانه ها و تفسیرهای گوناگونی که از خلال فیلمهای لینچ میتوان برداشت (همانگونه که خودش هم هیچگاه علاقه ای به توضیح یا تفسیرشان نداشته) ، لذت بی نظیری است که از ورای جهان فیلم به ما ساطع میشود. لذتی خاص ، ناب و منحصر به فرد که امضای کارگردانی مولف را به دوش میکشد.